ما هر چه بگوئيم و فرياد كنيم،
ياسين بگوش خر خواندن است،
"براى همه سوداگران مرگ و جنگ كه در آسايش و امنيت نشسته و سخاوتمندانه از جان ديگران مايه ميگذارند و بچه هاى مردم را به قربانگاه هاى آزمندى خود ميفرستند، هردم بدليلى و هرزمان به بهانه اى.
سيرى ناپذير،
يكى بنام دين و يكى بنام آزادى و آن دگر بنام وطن، و آن بنام نژاد."
ما هرچه بگوئيم "ياسين بگوش خر خواندن" است.
ما نيازمند آدم هاى وارسته ترى از "دنيا چرخان" هاى امروزه هستيم.
تا اين كودك بخاموشى رفته را كه نه خاك " امانش" داد و نه دريا "پناهش"،
اين چنين با
كفش هاى كوچك ورزشى،
و موهاى انگار شانه زده با دريا
اين چنين كه پشت بدنيا كرده،
اين چنين قهر كرده از دنيا
با سكوت و قهر خاموش
آزارمان ندهد.
نوميدمان از "خود" نسازد.
تا از در آسايش نشستن در يك وجب خاك خدا،
كه حق هر موجود بر اين پهنه كائنات بايد باشد،
احساس "گناه" كنيم.
ما نياز به "موج انسانى" ديگرى داريم
ما در همين ايام نه آنچنان دور كه از يادها رود،
موج معترض و دنيا گير جوان هاى دهه ١٩٦٠ را تجربه كرده ايم،
كه،
"با ستايش "صلح" و "زندگى"،
جنگ افروزان و جنگ طلبان و تمامت خواهان را،
با حركت عظيم و همه سويه انسان هاى بستوه آمده از قربانى شدن،
براند بدور دست و به تاريك كده ها و نهانگاه هاى آلوده شان،
از نظامى ماليخوليائيش بگير تا روحانى فريبكار، سياستمدارفاسد، و طفلك "بيليونرى "كه ويار "تريليون" بهر قيمت كرده است، جملگى
مطرود جامعه انسانيشان كند،
يا پذيراى "آدم شدن" و بحق خويش قانع بودن."
ما بايد اين تنها تجربه موفق" انسان" هاى عصر ما را با ذهنى روشن و پرسشگرمرور كنيم.
ببينيم،
دريابيم،
توفيق اين موج چگونه حاصل شد؟
و سر انجام " شكست آهسته و فرساينده" اين موج آگاهى انسانى،
چگونه و با چه حيلتى صورت گرفت؟
هنرمندان و متفكرين روشن ذهن آنزمان ، همين چهل پنجاه سال پيش،
كه بودند و چه كردند؟
"آنها"
بدون بهره ورى از همين شبكه هاى ارتباط انسانى، كه حرف من و تو را بگوش هم ميرساند،
با وسايل ناقص ارتباطى آنروز
بگونه اى حيرت انگيز، جوان هاى دنيا را در هر كجا كه بودند،
با رشته " صلح و زندگى" با هم پيوند دادند،
آنچنان نيروئى شدند، تا آنزمان ناديده و ناشنيده،
و
دنيا را با همه موجودات" كج و كوله ذهن" دنيا گردان آنروزگار به عقب نشينى ناچار،
و بتاريك كده هاى پنهان خود راندند،
نياز امروز ما
بجاى توسل و تضرع بدرگاه " دنيا چرخان " هاى عارى از حسيات آدمى،
به موجى ديگر،
دنيا گير تر از ديروز، است،
با بهره ورى مسئولانه از همين راههاى ارتباط مجازى امروز،
پيش از آنكه از همين شبكه هاى اجتماعى موجود نيز
غرقابى بسازند براى انديشه ها
و مردابى بى خطر براى دنيا چرخان هاى سرمست و رهبران بى خاصيت دنياى ما.
آيا
فرياد خاموش اين طفلك، براى بيدارى ذهن بخواب رفته عالم،
ذهن من و تو، كافى نيست؟
ياسين بگوش خر خواندن است،
"براى همه سوداگران مرگ و جنگ كه در آسايش و امنيت نشسته و سخاوتمندانه از جان ديگران مايه ميگذارند و بچه هاى مردم را به قربانگاه هاى آزمندى خود ميفرستند، هردم بدليلى و هرزمان به بهانه اى.
سيرى ناپذير،
يكى بنام دين و يكى بنام آزادى و آن دگر بنام وطن، و آن بنام نژاد."
ما هرچه بگوئيم "ياسين بگوش خر خواندن" است.
ما نيازمند آدم هاى وارسته ترى از "دنيا چرخان" هاى امروزه هستيم.
تا اين كودك بخاموشى رفته را كه نه خاك " امانش" داد و نه دريا "پناهش"،
اين چنين با
كفش هاى كوچك ورزشى،
و موهاى انگار شانه زده با دريا
اين چنين كه پشت بدنيا كرده،
اين چنين قهر كرده از دنيا
با سكوت و قهر خاموش
آزارمان ندهد.
نوميدمان از "خود" نسازد.
تا از در آسايش نشستن در يك وجب خاك خدا،
كه حق هر موجود بر اين پهنه كائنات بايد باشد،
احساس "گناه" كنيم.
ما نياز به "موج انسانى" ديگرى داريم
ما در همين ايام نه آنچنان دور كه از يادها رود،
موج معترض و دنيا گير جوان هاى دهه ١٩٦٠ را تجربه كرده ايم،
كه،
"با ستايش "صلح" و "زندگى"،
جنگ افروزان و جنگ طلبان و تمامت خواهان را،
با حركت عظيم و همه سويه انسان هاى بستوه آمده از قربانى شدن،
براند بدور دست و به تاريك كده ها و نهانگاه هاى آلوده شان،
از نظامى ماليخوليائيش بگير تا روحانى فريبكار، سياستمدارفاسد، و طفلك "بيليونرى "كه ويار "تريليون" بهر قيمت كرده است، جملگى
مطرود جامعه انسانيشان كند،
يا پذيراى "آدم شدن" و بحق خويش قانع بودن."
ما بايد اين تنها تجربه موفق" انسان" هاى عصر ما را با ذهنى روشن و پرسشگرمرور كنيم.
ببينيم،
دريابيم،
توفيق اين موج چگونه حاصل شد؟
و سر انجام " شكست آهسته و فرساينده" اين موج آگاهى انسانى،
چگونه و با چه حيلتى صورت گرفت؟
هنرمندان و متفكرين روشن ذهن آنزمان ، همين چهل پنجاه سال پيش،
كه بودند و چه كردند؟
"آنها"
بدون بهره ورى از همين شبكه هاى ارتباط انسانى، كه حرف من و تو را بگوش هم ميرساند،
با وسايل ناقص ارتباطى آنروز
بگونه اى حيرت انگيز، جوان هاى دنيا را در هر كجا كه بودند،
با رشته " صلح و زندگى" با هم پيوند دادند،
آنچنان نيروئى شدند، تا آنزمان ناديده و ناشنيده،
و
دنيا را با همه موجودات" كج و كوله ذهن" دنيا گردان آنروزگار به عقب نشينى ناچار،
و بتاريك كده هاى پنهان خود راندند،
نياز امروز ما
بجاى توسل و تضرع بدرگاه " دنيا چرخان " هاى عارى از حسيات آدمى،
به موجى ديگر،
دنيا گير تر از ديروز، است،
با بهره ورى مسئولانه از همين راههاى ارتباط مجازى امروز،
پيش از آنكه از همين شبكه هاى اجتماعى موجود نيز
غرقابى بسازند براى انديشه ها
و مردابى بى خطر براى دنيا چرخان هاى سرمست و رهبران بى خاصيت دنياى ما.
آيا
فرياد خاموش اين طفلك، براى بيدارى ذهن بخواب رفته عالم،
ذهن من و تو، كافى نيست؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر